گلدستهات
کهکشاني است
که سياهي شهر را تکذيب ميکند
پيرامون تو
همه چيز بوي ملکوت ميدهد
کاشيهاي ايوانت
و اين سئوال هميشه
که چگونه ميتوان آسمانها را در مربعي کوچک خلاصه کرد
پنجرهي فولاد
التماسهاي گره خورده
و بغضهايي که پيش پاي تو باز ميشوند
شاعري
حنجرهاش را در باد تکان ميدهد
و کلمات اوج ميگيرند
تا از دست تو دانه برچينند
تازه ميفهمم
کبوتر بودن چه نعمتي است
منبع: کتاب سپيده هشتم
آرش شفاعي
نظرات شما عزیزان:
واقعا عالی بود دستتون درد نکنه که همچین وبلاگ هایی رو درست میکنید من خیلی لذت بردم از این مطلب گرچه بقیه مطالب هم فوق العاده بودن...میتونید به وبلاگ من هم سر بزنید اگه مایل به تبادل لینک هستید به من خبر بدید
متشکرم
متشکرم